چرا بعضی اوقات دچار دلتنگی و افسردگی می شویم؟

گاه بدون اینکه دلیل آن را بدانیم احساس افسردگی و دلتنگی می کنیم. انواع مختلفی از افسردگی وجود دارد که دلیل بسیاری از آنها را نمی دانیم.

زندگی پر تکاپوی ما موجب می شود همه چیز به سرعت بگذرد بطوری که گاه متوجه نمی شویم که افسرده هستیم. شاید به این زندگی خوگرفته ایم و نمی توانیم متوجه شویم کاری که انجام می دهیم موجب شادیمان نمی شود.

برای جلوگیری از افسردگی چه کارهایی انجام بدیم؟

  1. از انزوا دوری کنید

طبق تحقیقات زندگی فردی و دور از اجتماع موجب افسردگی می شود. انواع مختلفی از انزوا وجود دارد. حتی زمانی که احساس می کنید به تنهائی می توانید روزگار بگذرانید باز هم خطر افسردگی وجود دارد.

زمانی که به تنهائی شاد هستید هم همه چیز می تواند تغییر کند و شما را به سوی افسردگی سوق دهد.

بسیاری از افراد با وجود اینکه با دیگران معاشرت می کنند احساس تنهائی و افسردگی می کنند. ممکن است دورتان پر از دوستان و آشنایان باشد ولی نتوانید با هیچکدام ارتباط نزدیکی داشته باشید.

اگر احساس افسردگی می کنید به اطراف خود توجه کنید و ببینید چند نفر در اطرافتان هستند. اگر گوشی را بردارید و بخواهید با کسی درددل کنید و یا کمکی از او بگیرید ببینید چند نفر پاسخگویتان خواهند بود.

هنوز دیر نیست و می توانید تغییراتی ایجاد کنید. اگر از دوستان و اقوام خود را جدا کرده اید، روابطتان را دوباره بسازید. حتی می توانید فعالیتهای جدیدی را آغاز کنید و با افراد جدید آشنا شوید.

  1. در پی کشف دلیل و معنا باشید

فکر در مورد زندگی و معنای آن تنها وظیفه فلاسفه نیست. هنگامی که جوانیم در پی آنیم که بدانیم چه چیزی از زندگی می خواهیم و چه چیزی به زندگیمان معنا می دهد. اما هنگامی که سن مان بیشتر می شود آنقدر درگیر می شویم که همه چیز را فراموش می کنیم.

البته بسیار دشوار است که بتوانیم افسردگی را به معنای زندگی ربط دهیم. ما می توانیم یک شغل خوب داشته باشیم اما باز هم احساس دلتنگی و افسردگی کنیم و خود را از منظور و خواسته اصلی خود دور ببینیم.

افراد مختلف معنی زندگی را در چیز خاصی می بینند. برخی آن را در کار، برخی در روابط، برخی در کمک به دیگران و برخی دیگر در یادگیری و یا خلاقیت می بینند.

به گذشته خود نگاه کنید. چه چیزی شما را شاد می کند؟ آیا به خاطر میاورید هدف و خواستة اولیه و اصلیتان چه بوده؟ و آیا اکنون طبق آن خواسته زندگی می کنید؟

آیا در حال رسیدن به استعداد و پتانسیل خود هستید؟

شاید ده سال پیش داشتن یک شغل خاص برایتان بسیار اهمیت داشت اما اکنون می بینید که شغلتان آن چیزی که می خواستید نیست. یا شاید دوست داشتید به راه دیگری بروید و اکنون می بینید نتوانسته اید به هدف برسید.

اما هنوز دیر نیست. هر از گاهی به زندگی خود نگاه کنید و ببینید آنچه که در ظاهر برایتان در اوج بوده شما را شاد می کند و یا برعکس موجب افسردگی پنهانیتان می شود.

  1. احساسات سرکوب شده

همه یک احساس اولیه و یک احساس ثانویه دارند. احساس اولیه احساساتی مانند غم، خشم و یا اضطراب هستند. اما احساس ثانویه احساس بازتابی درونی ما از همان احساسات اولیه است.

شاید به دلایلی غمگین شویم، سپس احساس ثانویه به آن واکنش نشان داده و پاسخ می دهد. شاید این احساس ثانویه به شما بگوید که چون این مشکل اهمیت خاصی ندارد نباید غمگین باشید. شاید در این شرایط احساس دیگری پیدا کنید چون تشخیص می دهید که این غم با آن شرایط تناسبی ندارد.

اگر احساسمان را متناسب با شرایط ندانیم، آن را سرکوب کرده و در نتیجه موجب افسردگی می شود. انسان تنها موجودی است که می تواند به دلیل غمگین بودن غمگین شود. در مغز ما بُعدی وجود دارد که می تواند در ما بازتاب درونی ایجاد کند.

بسته به نوع تربیت و پرورشمان، ارزشهای متفاوتی را آموخته ایم و به ما آموزش داده شده است که برخی از احساسات را از خود دور نمائیم. بطور مثال به ما گفته شده است که مرد گریه نمی کند و یا یاد گرفته ایم که نباید اضطراب و احساس درونی خود را بروز دهیم.

این ارزشها به نوعی جز شخصیت ما شده است. اگر احساس اولیة ما با آنچه که باور داریم همخوانی نداشته باشد، احساس ثانویه ما به ما می گوید که نباید این احساس را داشته باشیم.

برخورد با احساسات سرکوب شده بسیار دشوار است، چون در واقع شما با خود مبازره و بر خورد می کنید.

ابتدا در پی دلیل احساس خود باشید. بطور مثال دقت کنید که چرا در مورد برخی از مسایل غمگین می شوید. آیا در مورد آن مسأله که آنقدرها هم بد نبوده به خود فشار می آوریم؟ آیا افسرده اید و به خودتان می گویید که ضعیف هستید و باید جلوی این احساس را بگیرید؟


تیرینک در اینستاگرام

نظر بگذارید